یه شب که نداشتمتیه شب که خیلی شبا گذشته بود از آخرین باری که حرف زده بودیمیه شب که دلم داشت میپوسید از فکر اینکه دیگه تا آخر عمرم هیشکی قد تو منو نمیفهمه و دل به دیوونهبازیام نمیده، داشتم به تو و دیوونهبازیات فکر میکردم و نگران بودم که کی بعدِ من تو رو قراره درکت کنه و پایهی همیشهت باشه؟ نگران بودم که اگه یکی بعدِ من اومد، بتونه الکی خندیدنای بلندبلندتو، یهو بغض کردنا و تو لک رفتناتو، پرحرفیاتو، سکوتاتو، تعادل نداشتنا و متناقض رفتار کردناتو درک کنه و تاب بیاره وقتاییو که بدخلق و خو میشی و زمین و آسمونو میدوزی به هم و پشت بند هم هی بهونه پشت بهونه میاری. نگران بودم اگه ساعت سه شب پاشی بگی شال و کلاه کن بریم قدم بزنیم بارون گرفته، اون میاد یا میگه ولم کن بذار بخوابم؟ نگران بودم اگه تو کافه بگی میخوام از لیوان تو، لیوانشو میده دستت و بهت نخودی میخنده یا اخم میکنه میگه عه زشته جلو این همه آدم؟ نگران بودم که دل میده به دلخوشیای سادهی کوچولوت؟ میفهمه چقدر برات مهمه که وقتی از آدم یه خواهش ریز دیوونهوار داری، نه نشنوی؟ من اون شبا یه دیوونهی رها شده تو غربت بودم که میدونستم تا آخر عمرم دیگه هیچ زنی حرفای شبیه به تو رو بهم نمیزنه و باهام زیر بارون نمیدوئه و کنار ساحل تا صبح برام شعر نمیخونه، اما نگران توِ دیوونهتر از خودم بودم و دلم میخواست بگردم دنبال یه مرد
مثل خودم، که درکت کنه، که بفهمتت، که ارزش قائل شه واسه جزء به جزء روحیاتت که شبیه هیچ زنی نیست تا بسپرمت دست اون و خیالم راحت بشه از بین من و تو یکیمون خوشبخت میشه.من اون شبا لابد خیلی عاشقت بودم که نگران بودم نکنه وقتی موهاتو شونه میکنم و مسواک نمیزنی و لباساتو عوض نمیکنی، با یادگاری......
ادامه مطلبما را در سایت یادگاری... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 2behnam007sf10c بازدید : 110 تاريخ : جمعه 23 ارديبهشت 1401 ساعت: 22:38