یادگاری...

ساخت وبلاگ
یه شب که نداشتمتیه شب که خیلی شبا گذشته بود از آخرین باری که حرف زده بودیمیه شب که دلم داشت می‌پوسید از فکر این‌که دیگه تا آخر عمرم هیشکی قد تو منو نمی‌فهمه و دل به دیوونه‌بازیام نمی‌ده، داشتم به تو و دیوونه‌بازیات فکر می‌کردم و نگران بودم که کی بعدِ من تو رو قراره درکت کنه و پایه‌ی همیشه‌ت باشه؟ نگران بودم که اگه یکی بعدِ من اومد، بتونه الکی خندیدنای بلندبلندتو، یهو بغض کردنا و تو لک رفتناتو، پرحرفیاتو، سکوتاتو، تعادل نداشتنا و متناقض رفتار کردناتو درک کنه و تاب بیاره وقتاییو که بدخلق و خو میشی و زمین و آسمونو می‌دوزی به هم و پشت بند هم هی بهونه پشت بهونه میاری. نگران بودم اگه ساعت سه شب پاشی بگی شال و کلاه کن بریم قدم بزنیم بارون گرفته، اون میاد یا میگه ولم کن بذار بخوابم؟ نگران بودم اگه تو کافه بگی میخوام از لیوان تو، لیوانشو میده دستت و بهت نخودی می‌خنده یا اخم می‌کنه میگه عه زشته جلو این همه آدم؟ نگران بودم که دل میده به دلخوشیای ساده‌ی کوچولوت؟ می‌فهمه چقدر برات مهمه که وقتی از آدم یه خواهش ریز دیوونه‌وار داری، نه نشنوی؟ من اون شبا یه دیوونه‌ی رها شده تو غربت بودم که می‌دونستم تا آخر عمرم دیگه هیچ زنی  حرفای شبیه به تو رو بهم نمیزنه و باهام زیر بارون نمی‌دوئه و کنار ساحل تا صبح برام شعر نمی‌خونه، اما نگران توِ دیوونه‌تر از خودم بودم و دلم می‌خواست بگردم دنبال یه مرد مثل خودم، که درکت کنه، که بفهمتت، که ارزش قائل شه واسه جزء به جزء روحیاتت که شبیه هیچ زنی نیست تا بسپرمت دست اون و خیالم راحت بشه از بین من و تو یکیمون خوشبخت میشه.من اون شبا لابد خیلی عاشقت بودم که نگران بودم نکنه وقتی موهاتو شونه میکنم و مسواک نمی‌زنی و لباساتو عوض نمی‌کنی، با یادگاری......ادامه مطلب
ما را در سایت یادگاری... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2behnam007sf10c بازدید : 110 تاريخ : جمعه 23 ارديبهشت 1401 ساعت: 22:38

چشم بسته دو کیلو سیب خریدم و گاز دادم تا خانه و انداختم توی سینک ظرف‌شویی و غسل کرونا دادم و ریختم توی سبد. ده تا سیب بودند. همان‌جا فهمیدم که سه تای آن‌ها نیمه‌کپک‌زده‌اند و از زردی رسیده‌اند به قهوه‌ای. حالا من مانده بودم و سه سیب کرمو و هفت سیب سالم و براق. درون من اهریمنی وجود دارد که اجازه‌ی خوردن سیب‌های سالم قبل از سیب‌های گندیده را نمی‌دهد. هر چقدر با خودم کلنجار رفتم که اول یکی از سالم‌ها را بخورم، اهریمن درونم اجازه نداد و اصرار کرد که: «این خراب‌ها رو بخور اول... بعد می‌ریم سراغ خوب‌ها».اهریمن پیروز شد. دو روز اول کرموها را با بدبختی خوردم. مزه‌ی روده‌ی کانگرو می‌دادند. حتی قابیل هم حاضر نمی‌شود بابت این مزه گناه کند. روز سوم رفتم سراغ سالم‌ها که دیدم حالا دو تای دیگرشان هم رو به زوالند. باز اهریمن و کپک و روده‌ی کانگرو و الخ. روز چهارم و پنجم و ششم هم بر همین منوال. هر ده تا را با همین شرایط اسف‌بار میل کردم. لعنت بر این اهریمن درونم که حالی‌اش نمی‌شود هر لذتی زمان انقضا دارد. هر چیزی را سر وقتش باید گاز زد.تابستان‌ها از این شهر می‌کوبیدیم تا آن شهر . 2 ساعت توی راه بودم و وقتی می‌رسیدم انگار از دستگاه سانتریفوژ بیرون آمده باشم. بعد هم می‌رفتیم پارک بیرون شهر. تمام راه را تحمل می‌کردم فقط بابت پارک بیرون شهر. واردش که می‌شدم، پنجره را می‌دادم پائین و طوری عربده می‌زدم که انگار خدای نکرده عضوی از بدن لای انبر گیر کرده باشد. هیچ لذتی بالاتر از آن نبود که صدایم بخورد به کوه های آن طرف  رود خانه و چهار برابر بلندتر بشود و اعصاب همه را خرد کنم. امروز موقع رانندگی بعد از سال‌ها مجبور شدم از یک نیمچه‌ پارک بیرون شهری رد شوم. یاد پارک بیرون شهر آن زمان افتادم. پنجره یادگاری......ادامه مطلب
ما را در سایت یادگاری... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2behnam007sf10c بازدید : 97 تاريخ : جمعه 23 ارديبهشت 1401 ساعت: 22:38

توی درس تجربی یه بیماری میخوندیم سلولای مغزیو از بین می‌بره به مرور سال ها خیلی  کمبودا بوجود میارهمثل فراموشیخیلی دلم میخواد فراموشت کنمباور کن باور کن دیگه نمیخوامتولی از ته دلم میگم به اندازه همون یادگاری......ادامه مطلب
ما را در سایت یادگاری... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2behnam007sf10c بازدید : 147 تاريخ : چهارشنبه 24 مهر 1398 ساعت: 7:46

قسم به تمام روزهایی که با تک تک سلول هایم تو را میخواستم و نبودی ...به تمام حرفهایی که با تو داشتم و عکسهایت از حفظند ...به تمام دوستت دارم های خوش خطت که هنوز هم ناخودآگاه برای دیدنشان کتاب فروغ را ا یادگاری......ادامه مطلب
ما را در سایت یادگاری... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2behnam007sf10c بازدید : 148 تاريخ : چهارشنبه 24 مهر 1398 ساعت: 7:46

 دوستت دارم

 

بانوي من...

تورا باتمام شرايطتت!

دوست مي دارم و مي خواهمت!

برگرد...!

 

بقيه در ادامه مطلب...

 

یادگاری......
ما را در سایت یادگاری... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2behnam007sf10c بازدید : 142 تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1398 ساعت: 1:02

   یکشنبه غم انگیز است ساعات من بی خوابندعزیزترینم سایه هایی که با آنها زندگی میکنم بی شمارندگل های کو چکِ سفید هیچگاه تو را بیدار نخواهند کردنه جایی که اتوبوس سیاه غم و اندوه تو را را برده استفرشته ه یادگاری......ادامه مطلب
ما را در سایت یادگاری... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2behnam007sf10c بازدید : 146 تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1398 ساعت: 1:02

در خيالات خودم در زير باراني که نيستمي رسم با تو به خانه،از خياباني که نيستمي نشيني روبرويم،خستگي در ميکنيچاي مي ريزم برايت،توي فنجاني که نيستباز ميخندي و ميپرسي كه حالت بهتر است؟!باز ميخندم که خيلي، یادگاری......ادامه مطلب
ما را در سایت یادگاری... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2behnam007sf10c بازدید : 185 تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1398 ساعت: 1:02

  دوست دارم سر صبح خروس خوانوقتی که تو همچنان خودت را با پتو کا یادگاری......ادامه مطلب
ما را در سایت یادگاری... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2behnam007sf10c بازدید : 142 تاريخ : يکشنبه 6 خرداد 1397 ساعت: 22:02

از کنارم رد می شوند دخترک ملتمسانه نظاره ام می کند چشم هایم در چشمهایش گره می خورد در دلم آشوبی به پا می کند چرا...؟ نمی دانم! نزدیک که می شوند قلبم اما خودکار می ایستد چشمهایش ملتمسانه مرا به ستایش وا می دارد در دلم لرزه ای رخ می دهد نگاهم را از او دور می کنم سرم را برمی گردانم مبادا نظاره من دلش را بلرزاند افکارم بهم می ریزد یک روز از آبان به آذر ناگه چشمهایم خیس هواگرفت دل من با هواگرفت پاییز فصل دلشکسته ها راهی خانه می شوم سراغ تقویم میروم شروع به نوشتن گلایه ها می کنم قلم به قلم باچشم هایم همراه می شوم بانوی من... انصاف نبود... برای تویی که منتظرت هستم چشم هایت را ببند وزندگی در لحظه را با من با زندگی خود بسنج برای تویی که منتظرت هستم من به عهد خود ماندم ولی تو نیامدی... نه یک سال نه دوسال نه سه سال نزدیک به هفت سال منتظرت ماندم تو با زندگیت عهد بستی وچه شیرین نظاره گر زندگیت ماندم برای تویی که منتظرت هستم انتظار هرچند سخت بود عشقم...! وفادار به زندگیت ماندی و چه شیرین منتظرت ماندم برای تویی که منتظرت هستم از دور می رنجم ولی نظاره گر زندگیت هرچند سخت ولی.... نظاره زن پاکدامنیست که وفادار به زندگیش ماند همین برایم کافیست که عشقم برای حفظ عفت و پاکدامنیش هوس اجازه نزدیکی به عشقش را نداشت برای تویی که منتظرت هستم زنی بودی که هر مردی آرزویش را داشت هر لحظه بارانم شد ولی چشم هایم ر یادگاری......ادامه مطلب
ما را در سایت یادگاری... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2behnam007sf10c بازدید : 157 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1396 ساعت: 9:28

ساعت را نگاه میکنمساعت عاشقیست12:00میپرسم به چه فكر میکنیجوابی نمیشنومدر دلم میگویم شاید به منتیر ماه ، هوا گرمشاید همه به من فکر میکنندبه دست هایش فکر میکنمدلم آغوشی گرم می خواهدمی گردم و می چرخم تا گم شومهنوز فکر میکنم همه به من فکر میکنندتقویم را برداشته و می نگرم 10 روز از 31 روز تیرماه ماندهمتنی را انتهای صحفه میبنملبم گنچه می اندازدشوهرم می پرسدمانند دیوانه ها به چه میخندیلبخندم گم میشودو می گویم به هیچدوباره می پرسمبه چه می اندیشیو در دل می گویم حتما به منزبان می گشوید واز مشکلات زندگی می گویدومن حاج و مواج مبهوت جمله هایش میشومحرف هایش که تمام میشود سرش را میکشد و میخوابددوباره به متن یادگاری......ادامه مطلب
ما را در سایت یادگاری... دنبال می کنید

برچسب : حسرت, نویسنده : 2behnam007sf10c بازدید : 212 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 11:56